چکیده: یک روز صبح، همین که گرهگوار سامسا، کارمند جوان یک تجارتخانه، از خوابی آشفته پرید، در رختخواب خود به حشره ی غول پیکر و نفرت انگیزی مبدل شده بود! تنش مانند زره سخت شده بود، شکم قهوه ای رنگ و گنبد مانندی داشت و پاهای او که به طرز رقت آوری برای تنه اش نازک می نمود، جلوی چشمش پیچ و تاب می خورد.
گرهگوار با خود اندیشید: «چه به سرم آمده؟» ...
مسخ عنوان رمانی کوتاه و فانتزی است که در اکتبر سال ۱۹۱۵ در لایپزیگ به چاپ رسید. فرانتس کافکا، نویسنده این کتاب، از بزرگ ترین نویسندگان آلمانی زبان قرن بیستم میلادی است. آثار کافکا در زمره تأثیرگذار ترین آثار در ادبیات غرب به شمار می روند.
در داستان مسخ، ماجرای تبدیل شدن گرهگوار از یک انسان به حشره ای غول پیکر، شاید کمی اغراق آمیز و حتی مضحک به نظر برسد. با این حال وقتی داستان را ادامه می دهیم و رفتار شخصیت ها و احساسات آنها را مشاهده می کنیم، متوجه می شویم هدف فرانتس کافکا از نوشتن این اثر، نه فقط روایت داستان، بلکه بررسی جنبه های روان شناختی انسان هاست.
در این داستان به تغییر رفتار انسان در موضع ضعف و قدرت پرداخته شده است. تا زمانی که که گرهگوار تنها منبع درآمد خانواده اش بود، پدر و مادر و خواهر جوانش رفتار محترمانه و مؤدبانه ای با او داشتند. ولی در ادامه با تغییر شکل و مسخ گرهگوار، رفتار خانواده نیز به تدریج با او تغییر می کند؛ آنها با بی رحمی او را طرد کرده و با خشونت با او رفتار می کنند.
فرانتس کافکا با چیره دستی و دقت تمام به بیان جزئیات در داستان می پردازد. لحن رسمی او به عنوان نویسنده، با موضوع کابوس وار داستان در تضاد است؛ گویی که او در حال روایت یک اتفاق روتین است. نیکلای گوگول در داستان کوتاه دماغ نیز چنین ترفندی را به کار گرفته است.
مشهور ترین ترجمه فارسی برای این داستان، ترجمه صادق هدایت در سال ۱۳۲۹ است. من هم این داستان رو با ترجمه ی آقای هدایت خوندم ولی به نظرم ترجمه روان و خیلی خوبی نبود. خود داستان هم سیر چندان جذابی نداشت و با وجود اینکه رمان کوتاهی بود، اما برای من در اواسط داستان کمی کسل کننده شده بود. در واقع بیشتر ارزش کتاب برای جنبه های روان شناختی آن است.
من به این کتاب از یک تا ده نمره ی 6 را می دهم.
✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰
فرانتس کافکا
- ۴ نظر
- ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۹:۰۴
- ۷۰۵ نمایش